سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی. پیرمرد گفت: ازکجا معلوم؟

فردا اسب پیرمرد با چند اسب وحشی برگشت. مردم گفتند: چقدر خوش شانسی.

پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست. مردم گفتند: چقدر بدشانسی.

فردایش تمام مردها را به جنگ بردند بجز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.

زندگی پر از خوش شانسی‌ها و بدشانسی‌های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی‌های امروزتان، مقدمه خوش شانسی‌های فردایتان باشد. از کجا معلوم؟!!شرمنده


اولین دیدگاه را شما بگذارید

 روایت   


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ